فرهاد جوانی عاشق و آگاه درسخوانده و دنیادیده، کسی که زندگی از بیخ گوشش بهراحتی و سادگی رد نشده است. لحظه لحظههای عمرش را زندگی کرده در فرازوفرود این دنیا به تمنای عشق نفس کشیده، دویده اما نرسیده جنگیده؛ اما زنده مانده پخته شده و سوخته؛ اما از خاکسترش سیمرغی عاشق برخاسته تا عشق را فریاد بزند.
پرسیدم:
– تو هم که همیشه درگیری؟ نمیدانم درگیر گذشتهای یا دچار حال، دغدغة آینده داری یا دلواپس آنی؟
لیوان چای را که جلویش گذاشته بودم برداشت و سر کشید و به نقطهای زل زد؛ اما چشمان اشکبارش را به من دوخت و گفت:
- دلتنگم!
از فشار خفقانآور سکوت رها شدم و گفتم: خوب است کسی را داری که دلتنگش باشی؟
دلتنگ بودن یعنی دوستداشتن و انتظارکشیدن، یعنی امیدوار بودن و به دل مجال دادن.
0 نظر