وقتی پسرعموی تبسم به روستا آمد تعادل همهچیز برهم خورد. کامیار؛ پسر عمویی که تبسم هیچوقت ندیده بود و روحش هم خبر نداشت که قرار است چه فاجعهای را رقم بزند. کامیار به خانهی عمویش پناه آورده بود تا پدرش به ازدواجش با دختری که دوست داشت رضایت دهد و دقیقا در همان نقطهی سرنوشتساز تعادل همه چیز دنیای تبسم به هم خورد.
تبسم دختر سوارکاری که هیچیک از همسایهها از دستش آسایش نداشتند مسیر مهآلود و سردی را در دل سمفونی عشق و جنون و وحشت طی خواهد کرد که در دل سالهای پر شتاب دههی ۵۰هر ثانیه آبستن حادثهایست..
0 نظر