بدن من از گرد ستارگان و رؤیا ساخته شده است؛
استخوانهایم شکنندهاند. اما من نه.
آلیو که در خانه تحصیل میکند، از اینکه دیگران او را بهخاطر اختلال استخوانهای شکننده و نشستن روی ویلچر، به چشم آدمی ضعیف ببینند، دیگر خسته شده است. برای همین وقتی بالاخره میتواند پدر و مادرش را راضی کند تا اجازه بدهند به مدرسهای معروف برود، حسابی ذوقزده میشود؛ اما بعد فاجعهای رخ میدهد و تمام آرزوهای او را برای داشتن یک زندگی عادی و پیدا کردن دوستان جدید، نقشِ بر آب میکند.
آلیو شایعاتی دربارهی پرندهای جادویی میشنود که میتواند آرزوها را برآورده کند؛ پس اگر بتواند معمایی را رمزگشایی و پرنده را پیدا کند، آرزوی قلبیاش برآورده خواهد شد.
آیا او از پس این کار برمیآید؟ اگر اعضای شکننده انسان را بهسوی شگفتانگیزترین جادوها ببرند چه؟
0 نظر