پس از اینکه اوکامی در جنگل جوکای اسیر می شود، ماریکو چاره ای ندارد - برای نجات او، او باید به ایناکو برگردد و با خطراتی که در قلعه هیان در انتظار او بوده است، روبرو شود. او برادرش کنشین و رایدن نامزدش را فریب می دهد و فکر می کند که برخلاف میلش توسط قبیله سیاه نگه داشته شده است و نقش یک عروس وظیفه شناس را بازی می کند تا به صفوف امپراتور نفوذ کند و حقیقت پشت این خیانت را کشف کند. تقریبا مرده اش را رها کرد.
در حالی که برنامه های عروسی از قبل در حال انجام است، ماریکو وانمود می کند که از مراسم عروسی آتی خود خسته شده است، و در تمام این مدت از جایگاه سلطنتی خود استفاده می کند تا لایه های دروغ و فریب اطراف دربار امپراتوری را از بین ببرد. اما هر رازی که او برملا می کند جای خود را به راز بعدی می دهد و ماریکو و اوکامی را در یک نقشه سیاسی به دام می اندازد که افتخار، عشق و امنیت امپراتوری آنها را تهدید می کند.
0 نظر