دربارۀ کتاب احساس بدی دارم
«اگه در چنبرۀ یک مار بوا گیر کردهاید، نترسید. فقط با خودتان فکر کنید آخییی، این ماره داره من رو سفت بغل میکنه! این کار زندگیتان را نجات نمیدهد، اما حداقل باعث میشود نترسید و درست است که قرار است آنقدر توسط مار له شوید تا بمیرید، اما شما که نمیخواهید دوستانتان شما را به چشم یک بچه که فقط هیکل بزرگ کرده ببینند.»
هنری لمبرت پسر نوجوانی است که از همه چیز میترسد. دوست ندارد به ساحل برود چون از اسبهای دریایی، خرچنگها و کوسهها میترسد. ترجیح میدهد تمام روز را در خانه بماند و بازی کامپیوتری انجام بدهد. پدر و مادرش تصمیم میگیرند که او را به یک اردوی بقای دوهفتهای در جنگل بفرستند تا هنری بر ترسهایش غلبه کند و مرد بار بیاید! هنری و بهترین دوستش، رندی، هر دو با هم فرستاده میشوند. وقتی دو نوجوان به کمپ میرسند با سه نوجوان دیگر روبهرو میشوند. کمپ بقا توسط شخصی ترسناک و بداخلاق به نام مکس اداره میشود. این پنج نوجوان دستوپا چلفتی باید از پس امتحانات سخت مکس در طبیعت بربیایند آنها حق استفاده از موبایل، تبلت و هر وسیلۀ ارتباطی دیگر را ندارند. باید غذاهای نهچندان خوشمزه بخورند و اگر وظایف خود را درست انجام ندهند تنبیه میشوند. هنری از همان روز اول با مکس به مشکل برمیخورد و مجبور میشود که شب را تنها در جنگل بخوابد. هنری در جنگل با دختری به نام مونیکا آشنا میشود و در کمال تعجب میبینید که مونیکا از چیزی نمیترسد. چند روز بعد سروکله یک گروه مافیایی به کمپ پیدا میشود و پسرها خود را در مقابل گروهی مسلح میبینند. آنها نمیدانند که این بخشی از امتحان بقا در طبیعت است و یا اینکه گروه مافیا واقعی هستند…
آنچه در ادامه میآید، ماجراجویی دیوانهوار کمپینگها در برابر آدمهای بد است، یک ماجراجویی خندهدار و مناسب برای یک فیلم هالیوودی. اگر دوست دارید کتابهای اکشن و کمدی بخوانید پس کتاب «احساس بدی دارم» همان کتابی است که شما به دنبالش هستید
بخشی از کتاب
0 نظر