گمان نمیکنم هیچکدام از ما بخواهیم اختیار نوشتن داستان زندگیمان را به تقدیر بدهیم. قلم تقدیر ترسناک است.
زندگیکردن همچون قهرمانان (که هیچ شباهتی به تصویر رایج قوی و تنومندبودنشان ندارد و در حقیقت قربانیهایی در حال گذر از مرحلهی تحولاند) ما را به مفهومی میرساند که معنادرمانی مینامند. این کتاب به شما نشان میدهد چگونه مانند قهرمانان زندگی کنید تا با ذرهذرهی وجودتان به احساس هدفمندی و معنا برسید. قهرمان در مأموریت روش سامانیافتهای را به شما آموزش میدهد که میتوانید به سادگی به کار بگیرید و مسیر زندگیتان را دگرگون کنید.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
هر زندگی که آغاز میشود داستانی در آن شکل میگیرد… صدای تیک تاک ساعت در پسزمینهی آن به گوش میرسد. چهار نقاب، چهار چهره… قربانی، شرور، راهنما و «قهرمان» همیشه در صحنهبهصحنهی این داستان حضور دارند. در همهی فراز و فرودها، همهی رنجها و شادیها، شکستها و پیروزیها. قربانیان و شروران همانندیهای بسیار دارند… به گذشتهشان بنگرید!
راهنمایان گویی که اساطیری و دستنایافتنیاند و اما قهرمانان آنان هستند که شکست میخورند، ناکارآمد و آسیبپذیرند و با درد و رنج و سردرگمی و نداشتن اعتمادبهنفس دست به گریبان؛ درست مانند قربانیان…
اما در نقطهای از داستان راه آنها از هم جدا میشود. قربانی برمیخیزد؛ حتی شکسته و زانوزده… و ردای قهرمان به تن میکند. او دیگر میداند که در زندگی رسالتی مهم بر دوش دارد و آن «شدن» است. او خوب میداند که داستانها را در ستایش قهرمانان روایتگری میکنند نه برای قربانیان، شریران یا حتی راهنمایان!
حال با ماست که کدام نقاب را به صورت درکشیم و کدام چهره را برگزینیم: سوگوار زیستن باشیم یا پدیدآورندهی معنا و هدف.
0 نظر