میرا برای نجات دنیایش هر کاری میکند. با وجود آنگرا که تلاش میکند دفاع ذهنیاش را در هم بشکند، باید یاد بگیرد جادوی خودش را کنترل کند. پس وقتی رهبر سازمانی مرموز از پیزلی پیشنهاد آموزش به او را میدهد، آن را در هوا میقاپد. اما راهحل واقعی برای متوقف کردن تباهی، در هزارتویی در اعماق قلمرو است. میرا برای شکست آنگرا، باید وارد هزارتو شود و جادویی را که یاد گرفته کنترلش کند، از میان ببرد.
ماتر هر کاری برای نجات ملکهاش میکند. باید «فرزندان برفاب» را دوباره گرد هم جمع آورد، میرا را پیدا کند و احساس واقعیاش را به او بگوید؛ اما با حملهای که هیچ سرزمینی از آن در امان نیست و خیانتی بزرگ در میان صفوفشان، پیروزی در جنگ– و محافظت از میرا- سختتر و سختتر میشود.
سریدون هر کاری برای نجات مردمش میکند. آنگرا برادرش را کشته، فرمانرواییاش را از او ربوده و او را زندانی کرده بود؛ اما حالا که به دست متحدی غیرمنتظره آزاد شده، همان کسی که از حقیقت شوکهکنندهی پشت تجارت برده در سامر پرده برداشت، سریدون باید دست به اقدامی بزند تا عشق حقیقی و نیز کشورش را نجات دهد، حتی اگر بهایش تنها چیزی باشد که برایش باقی مانده است.
0 نظر